لای لای کوکی ساعت با اون صدای تمسخرآمیزش جای خالی کسی رو عجیب به رخ دلتنگی هام می کشه روز هاست که سنگ ریزه های بغض شیشه ی پنجره ی چشمهامو می شکنن تا گوهرهای راز اشک به راحتی ازصندقچه ی دلم خارج بشن و از اونا سرازیر بشن تو می دونی که دلم برای چی یا برای کی تنگه خیلی وقته شب برام بی معنی شده و روز برام آغازی شده برای رسید ن به بغض به حسرت .
من حالا تو دریا ی غم غوطه ورم ساحل نجاتی ندارم چون دریای غم ساحل نداره چون تنها کسی که دریا رو می شناسه دیگه نیست که دستمو بگیره تو می دونی دلم برای بودنت برای موندنت تنگه ناجی من نرو تنهام نزار دستمو بگیر که روز هاست تو این دریا سرگردونم و به دنبال یه آشنا می گردم .
مثل همیشه ناجی افسانه ایم باش مثل همیشه وقتی برس که دیگه نایی برای موندن برای بودن ندارم بازم بیا بدی هامو دووم بیار که دلتنگم .
اینبار می نویسم به قلم مسافر تا باور کنی واقعا مسافرم
کلمات کلیدی: